ضد حال



ضد حال یعنی:


تنها بودم تو رسیدی



گفتی ما باشیم بهتره



دیگر تنها نبودم



اما بعد از مدتی سر قرار نیومدی



یک روز داشتم دنبالت می گشتم



به تنهای دیگری رسیدم



گفتم چرا تنهایی؟ گفت یارم نیومده



یکهو با خوشحالی بلند شد



و گفت اومد



وقتی بر گشتم تو را دیدم...








نو ساز

وجود زیبایت وارد به دنیا می شود

 

 

هدیه سالروزش این آوا می شود

 

 

عاشقی چون من بی پروا می شود

 

 

زان پس یک عمر رسوا می شود ؟

 

 

در شعر تولد غرق رویا می شود

 

 

باری دگر با تو هم صدا می شود

 

 

آه. . .

 

 

در رویا هم روبرو با حصار می شود

 

 

خو کرده به بی خوابی و انتظار می شود

 

 

مست شعر و غزلی از شراب می شود

 

 

هنگام فروب دیوانه وار و بی تاب می شود

 

 

همه . . .

 

 

به خاطر چشمانی که ناگاه مهربان می شود

 

 

چه روزگاری که اینگونه درخشان می شود

 

 

و اینگونه سالی از نو آغاز می شود

 

 

که قلمم دوباره از نو ساز می شود

 

 

خودم و...

از دستهام می توانستم به تو

چیزی بدهم که خودم درست کرده ام

از دهانم می توانستم بخوانم آجر دیگری را که چیدم

از بدنم می توانستم جایی را به تو نشان بدهم که خدا می شناسد

تو باید بدانی که آن مکان مقدس است

آیا واقعا می خواهی بروی؟

ادامه مطلب ...