دستانم

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم
دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم منتظر لحظه ای هستم که در کنارت
بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....از داشتن
تو...اشک شوق ریزم منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش
بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام
وجود قلبم وعشقم را به تو هدیه کنم اری من تورا دوست دارم
وعاشقانه تو را می ستایم

زندگینامه فروغ فرخ زاد (روحش شاد)

فروغ فرخزاد در پانزدهم دی ماه و یا آن گونه که پوران فرخزاد، خواهرش می گوید در هشتم دی ماه 1313 در تهران به دنیا آمد. در شانزده سالگی با پرویز شاپور، نویسنده، ازدواج کرد که حاصل آن پسری به نام کامیار(تنها فرزندش) که در سال 1331 به دنیا آمد. این ازدواج در سال 1334 به طلاق انجامید. 

آشنایی فروغ با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز، پای او را به دنیای فیلم و سینما کشانید و تا پیش از مرگش در بهمن 1345 در "کارگاه فیلم گلستان" به عنوان تدوینگر فیلم مشغول بود. حاصل کار او از دوران "کارگاه فیلم گلستان"، فیلم مستند "خانه سیاه است" (1341) بود که از بهترین های سینمای مستند ایران محسوب می شود. این فیلم از جشنواره فیلم کوتاه اوبرهاوزن به جایزه نخست دست یافت.

 

فروغ نخستین دفتر شعرش را با عنوان " اسیر" در سال 1331 منتشر کرد. پس از آن مجموعه شعرهای "دیوار" و "عصیان" به چاپ رسید.

 

در ۱۳۴۲ فروغ در نمایش "شش شخصیت در جستجوی نویسنده" نوشته لوئیجی پیر اندلو و به کارگردانی پری صابری بازی کرد و در اواخر همان سال مجموعه "تولدی دیگر" با تیراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر شد.

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، کتاب شعر دیگری از فروغ است که در سال 1343 منتشر شد.

 

فروغ فرخزاد در روز 24 بهمن 1345 در سانحه رانندگی جان سپرد و در قبرستان ظهیرالدوله دفن شد.

 _

شعر نو

دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود

تو در کنار من بشینی؟..... محال بود

هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود

چشمان مهربان تو پاک و زلال بود

پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری

با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود

نشنید لحن عاشق من را نگاه تو

پرواز چشم های تو محتاج بال بود

سیب درخت بی ثمر آرزوی من

یک عمر مانده بود ولی کال کال بود

گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت

گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود

یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود

سهم من از عبور تو رنج و ملال بود

چیزی شبیه جام بلور دلی غریب

حالا شکست وای صدای وصال بود

شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد

اما نه با خیال تو بودم حلال بود