عشق من...

با من از عشق سخن بگو 

 ای سراپا همه خوبی و صفا  

 به خدا محتاجم من چو ماهی که ز دریا دور است

 و شن گرم کنار ساحل

 پیکرش را گور است موج امید و وفا می خواهم

من تو را می خواهم من تو را می خواهم ای دریا

 ای به ظاهر همه تندی ، همه خشم و به دل 

 گرم و آرام پر از شور و حیات

 من چو گل که به اشک شب و لبخند سحر محتاج است

و به تو روشنگر دل محتاجم و به تو همچو خورشید و به هر قصه عشق

که بگویی با دل

 چو هوا محتاجم همچو خورشید بتاب تا چو گل پر بگشایم از شوق تا بپیچد همه جا عطر اشعار ترم

و بخوانند همه و بدانند همه ،  که تو را می خواهم ای  خورشید و ببینند همه

 که به تو محتاجم

 به تو چون سرو بلند

 که بر آن ساعقه نیلوفر نازک پیچید

  همچو پیچک لرزنده خرد

 تار هایی ز هوا می پیچم تا جدا هیچ نگردد از من با تو می مانم در باغ وجود

با تو می میرم ای بود و نبود

 من به تو محتاجم به محبت به وفا محتاجم

 به خدا محتاجم.

کپی شده ازchardast.blogfa

حرفهای عاشقانه امروزی(گفتی گفتم)

گفتی عاشقمی٬
 گفتم دوستت دارم.
گفتی اگه یه روز نبینمت می میرم٬
گفتم من فقط ناراحت می شم.
گفتی من به جز تو به کسی فکر نمی کنم٬
گفتم من اتفاقا به خیلی ها فکر می کنم!
گفتی تا ابد توو قلب منی٬
گفتم فعلا توو قلبم جا داری.
گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم٬
گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه من فقط دلم می خواد طرفو خفه کنم.
گفتی
گفتم … حالا فکر کردی فرق ما ایناس؟
نه! فرق من اینه که تو دروغ می گفتی و من راست می گفتم . . .

ارزش یک لیوان شیر....!

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد…


روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟». دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازایی ندارد.» پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
سال ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند:


«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است . . . »


منبع:mori.com

مادر فرشته خداوند

صحبت کودک و خدا (داستان کوتاه)

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”

خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”

خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”

کودک ادامه داد: “من چطور می توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟”

خداوند او را نوازش کرد و گفت: “فرشتة تو، زیباترین و شیرین‌‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.”

کودک با ناراحتی گفت: “وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟”

ادامه در لینک زیر

اما خدا برای این سؤال هم پاسخی داشت: “فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.”

کودک سرش رابرگرداند وپرسید: “شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟”

- “فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.”

کودک با نگرانی ادامه داد: “اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.”

خدواند لبخند زد و گفت: “فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.”

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سؤال دیگر از خداوند پرسید: “خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.”

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی می‌توانی او را مادر صدا کنی.”



تست روانشناسی

این یه تست روانشناسی فوق العاده ست، لطفا صادقانه جواب بدین و جواب ها رو دقیق تو ذهنتون نگه دارین و در آخر با بررسی ها مقایسه کنید، لطفا قبل از جوابگویی خودتون به سوال ها، هیچ کدوم از پاسخ ها رو نخونین، چون نتیجه ی نهایی نادرست در میاد!!!






1- در جنگل در حال قدم زدن با شخصی هستید، شخص همراه شما کیست؟

2- باز هم در جنگل، قدم می زنید. حیوانی را می بینید. می توانید بگویید چیست؟

3- چه تعامل یا ارتباطی بین شما و آن حیوان ایجاد می شود؟

4- به اعماق جنگل می روید. وارد محوطه ای بدون درخت می شوید و در مقابل خود، خانه ی رویایی و ایده آلی را که در ذهن داشتید می بینید، آن را توصیف کنید؟

5- آیا دور خانه ی شما نرده یا توری وجود دارد؟

6- وارد خانه می شوید. به اتاق ناهار خوری می روید و میز ناهار خوری را می بینید. توضیح دهید روی میز و دور و بر آن چه می بینید؟

7- از در پشت خانه خارج می شوید. بر روی چمن ها یک فنجان قرار گرفته است. جنس فنجان از چیست ( سرامیک، شیشه، کاغذ، چینی، پلاستیک و...) ؟

8- با فنجان چه می کنید؟

9- در حاشیه و اطراف خانه قدم می زنید و خود را کنار آب می بینید، آبی که می بینید چه نوع است (اقیانوس، دریاچه، دریا، رودخانه، نهر و ...) ؟

10- چگونه از روی آب می گذرید؟



(جوابها)




پاسخ های خود را با بررسی های زیر مقایسه کنید و نتیجه بگیرید:




1- همراهی که از او نام بردید و با شما قدم می زند، مهم ترین فرد زندگی شماست.



2- اندازه حیوانی که در جنگل می بینید، بیانگر حجم مشکلات شخصی شماست.



3- ارتباطی که با حیوان برقرار می کنید و اعمالی که انجام می دهید نشان می دهد که به شیوه با مشکلات خود(مثبت یا منفی) برخورد خواهید کرد.



4- اندازه ی خانه ی رویایی شما، تعیین کننده ی مقدار انگیزه و هدف شما در حل مشکلات و مسائل است.



5- اگر هیچ نرده یا حصاری دور خانه ی رویایی خود در نظر نگرفته اید، نشان می دهد که شخصیت آزادی دارید و همیشه از مردم استقبال می کنید و به آن ها خوشامد می گویید. بر عکس، حضور نرده، نمایشگر شخصیت بسته و محدود شماست، شما ترجیح می دهید که افراد، سرزده به دیدن شما نیایند.



6- اگر پاسخ شما شامل خوراک، افراد و یا گل ها نیست، از زندگی کاملا ناراحت هستید.



7- دوام وپایداری جنسیت فنجان انتخاب شده توسط شما، پایداری رابطه شما و شخص نامبرده در سوال اول را نشان می دهد.



8- نحوه کار شما با فنجان، نشانگر طرز تفکر شما نسبت به شخص سوال اول است.



9- اندازه ی حجم آبی که می بینید، بیانگر عاطفه و احساسات شماست.



10- میزان خیس شدن شما، هنگاهی که از آب عبور می کنید، اهمیت ارتباطات و روابط عاطفی شما را نشان می دهد.